برای خرید کتاب وبلاگ خون آشام 4 (سایه وحشت خاطرات) انتشارات هوپا در این نوشته با کتابسرای افشین همراه باشید. پسری به نام تالولا یک وبلاگ به نام «دختر خون آشام» دارد. او یک انجمن مخفی به نام «انجمن مخفی هیولا» هم دارد. “تالولا” با “مارکوس” دوست است و توانسته اند به کمک هم خون آشام های شرور را شکست دهند. این کتاب نوشته پیت جانسون و ترجمه اعظم مهدوی می باشد.
قسمتی از پیشگفتار کتاب وبلاگ خون آشام 4 را بخوانید
یک نفر دارد نابود می شود و آن یک نفر کسی نیست جز من!
وقتی این نوشته را می خوانی، من دیگر وجود ندارم. شاید ببینی ام که همین دوروبرها برای خودم پرسه میزنم. شاید حتی مطمئن شوی خود من هستم. اما من نیستم. امشب که بگذرد، من، یعنی کسی که این نامه را برای تو می نویسد، دیگر توی دنیا نخواهد بود.
من گرفتار طلسم شده ام! طلسمی که خیلی آهسته، اما کشنده و قوی اثر می کند. هیچجوری هم نمی توانم جلویش را بگیرم. بدجوری گیر افتاده ام.
از بعدازظهر همه نگاهشان به من بود. لابد انتظار داشتند آنقدر گریه کنم که تمام بدنم به لرزه بیفتد یا غش کنم. اما من گریه نکردم و نمی کنم. نه به خاطر اینکه خیلی شجاع یا بی خیالم. نه! از وحشت و شوک خشکم زده. انگار اشکهایم یخ زده و نمی تواند بیرون بریزد.
انگار برای دفاع از خودم در برابر وحشتی که مدام درونم رشد می کند، فقط همین اشک یخ زده را دارم.
الان که دارم اینها را می نویسم، شب از نیمه گذشته. آسمان حسابی تاریک است. خوابم نمی برد. اما کاری هم نمی توانم بکنم. چون سروصدا، دختری را که روی تخت کناری خوابیده، بیدار می کند.
شاید بهتر باشد بلند شوم و بروم طبقه پایین. ولی نه. حوصله ندارم. از لبخندهای مصنوعی و نگاه های سنگین و دلسوزانه شان خوشم نمی آید.
از خواب هم خبری نیست. باید کاری بکنم زمان بگذرد. می خواهم داستانی برایت بنویسم. داستانی باورنکردنی. این طوری حداقل یک تکه از وجود من در این داستان زنده خواهد ماند.
بیا اول تکلیفمان را با هم روشن کنیم. یا باید یک بار سرت را مثل کبک فرو کنی توی برف و بگویی خون آشام ها وجود ندارند یا قبول کنی که آنها هستند. فقط مدتی طولانی خودشان را از آدمها پنهان کرده اند. خون آشامها خون آدم نمی خورند. حتی خوششان هم نمی آید. عاشق خون حیوانات اند.
ولی حالا اوضاع کمی فرق کرده. لطفا به دقت به چیزی که می گویم فکر کن. به گونه ی جدیدی از خون آشامها. خون آشام های مرگبار! .
آنها فهمیده اند که خون انسان با اینکه مزه بدی دارد، اما بسیار مفید است. عقیده دارند اگر به اندازه کافی از این خون بخورند، نیرویی اعجاب آور و باورنکردنی به دست می آورند. برای رسیدن به همین هدف، شیره ی جان آدمها یعنی خونشان را می مکند و تمام توان و انرژی آنها را می گیرند.
خطرناک ترین خون آشام های روی زمین همینها هستند. به این باور رسیده اند که زندگی در پشت سایه ها و مخفیگاهها بس است. قصد دارند به روزهای درخشان برگردند. روزهای سلطه خون آشامها.
اولین نمایش قدرتشان هم همین تازگیها بود. دوسه ماه پیش. در گریت والدن، محل زندگی من. اصلا یادم نبود خودم را معرفی کنم. متأسفم. فکرم هم زمان هزار جاچرخ می خورد.
من تالولا هستم و سیزده ساله ام. تقریبا همه آدمها خیال می کنند من عجیب و غریبم. ولی نظرشان برایم مهم نیست. اصلا کی دلش می خواهد آدم معمولی باشد؟ من یکی که دلم نمی خواهد. راستش من یک آدم گریز واقعی ام و توی تمام زندگی ام حتی یک دوست هم نداشته ام…
اینجا کلیک کن تا کلی کتاب برا خودت ببینی: کتاب های کودک و نوجوان
اگر دوست دارید
داستان کتاب وبلاگ خون آشام 4 انتشارات هوپا
را بخوانید
این کتاب را به سبد خرید خود اضافه نمایید
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.